حضور

دل خسته وحزینم. دل گرفته و غمگین . گویی آرامش از برم رخت بر بسته و سفره پر مهر دلش راجایی دگر گسترده است.

شاید که همین است ودلش در آن مکان آرامتر است. سرگردان گشته ام . ودلم را رهای بیابان تنهایش کرده ام.تنها یک راه در پیش ذهنم است وآن.مرور گذشت ایام .

چهره اش که بر پرده نگاهم مجسم می شود. ثابت نمی ماند. چون تیر رسته هز چله ابروان کمندش . پرده نظرم را می درد و حواسم را به گیسوان کمندگونه اش جلب می کند. با سختی نظر موافق دل رهاشده ام را به گیسوانش گیر می دهم. اما حرکت ناز گونه سرش به این سوی وآن سوی .گیسوان موج گونه اش را به طلاتم می اندازد ودست خسته ام را درامواج زیبایش غرق می کند.

جسم از او کندم و غرق حسرت دیدار وکلام زیبایش شدم. اما با دل شیدای بی زبان چه کنم؟؟؟

که کنده شدن از خانه مهرو عشق او برایش محال است.

                                                            

خدایا در خلوت حضورت .حضورم ده . ودر سفره خان لطفت. وجود. که گر تو نیز دریغ کنی چه کنم؟

ای هستی بخش جانان. با عنایتد . حضوردیگری برایم رقم زن تا در حضورت بندگی را اثبات کنم . و حضورم را حضور زنم.